فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

شیرین کاریهای دخترم

هفته گذشته که فاطمه عشیری اینجا بودن خیلی بهت خوش گذشت. "آنی" صداش میزدی. باباش برات موزیک میزاشت مث عروسک عربیت خودتو به چپ و راست تکون میدادی و میرقصیدی. یکی یکی صدای حیواناتو براشون در میاوردی و موش میشدی و چشمک میزدی و تاتی میکردی و عمو عمو میگفتی خلاصه هزار ماشالله مجلس آرای بلا معارضی هستی. همه چشمارو میدزدی و همه حواسارو میبری سمت خودت الهی که چشم بد و دیده تنگ از همه دسته گلا دور باشه 14آبان در 14 ماهگی ...
15 آبان 1391

آش رشته مخصوص...

امروز ناهار واست آش رشته با گوشت چرخ کرده واست به قول بوشهریا ساختم. بیشتر به خوردن رشته هاش علاقه نشون دادی. لا به لاش بقیه چیزاشم سعی کردم بهت بدم. غذاهات اکثرا جداگانه کته ای کاملا نرم و با کره طبخ میکنم به همین دلیل خوردن اضافات غذات برام سمه. پس قول بده همین یه ذره ای که واست میپزمو تا انتها بخوری ١٠ آبان ...
10 آبان 1391

سیزده ماه و سیزده روزگی فاطمه خانوم

دیشب هر دو بخاریارو تا صبح روشن کردیم خیلی چسبید و فضای خونه رو گرم کردن  اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بعداز سفر تابستونمون تا حالا خودم مادر شجاع شدم و با جرات ناخوناتو خودم کوتاه میکنم. راستش پیش از این که ناخونات کوچولوتر بود جراتشو نداشتم و بابایی زحمتشون متقبل میشد.  اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این روزا تو خونه بیشتر تاتی میکنی باکمک دیوار و مبل یا به تنهایی و کمتر گاگله میکنی  اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز خاله جون فاطمه چشمک زدنو بهت یاد داد. اینقد بامزه پلک میزنی که نگو ٩ آبان ...
9 آبان 1391

4 سه شنبه

به نام خدایی که دوسمون داره و دوسش داریم سلام خاله ریزه دیشب تاصبح همش به تولدت فکر میکردم خیلی خوشحالم که یکساله شدی امروز به آماده کردن HAPPY BIRTHDAY پرداختم. عصرتا سبد میوه رو زمین گذاشتم دستتو به سمت گریپ فروت بردی وگفتی HOYOO (هیو). الهی فدات شم که تو فصلی که گذشت هلو ازهمه میوه ها بهتر خوردی تا اینکه اسمشم یاد گرفتی ساعت 16:30 خاله عاطف لباس پرنسسیتو به پرو رسونده بود خیلی خوشمل و ناز شده بود دستش درد نکنه. مامان جون اومد دنبالت.برات چادر دوخته بود آورد سرت کرد خیلی بامزه شدی. آخه جدیدا روسری رو تا میبینی میزاری رو سرت عکس با چادر  الهی که سایش همیشه رو سرمون باشه واقعا بعضی وقتا کم ...
3 آبان 1391

گیسوانم را به باد پاییزی سپردم

سلام  بر زیبای مامان کلوچه ای که بابایی برات آورده بود خیلی دوس داری. ولی امروز میلت نبود و فقط ژس خوردنو  واسه عکس گرفتی .........................................                        ............................................. عزیزم ساعت ١١:٣٠ بر این شدم که برای دومین بار موهاتو آرایشگاه کوتاه کنه. تا نشوندیمت روصندلی و پیشبندو بستیم گریت شروع شد. ولی سمیرا جون با حوصله کارشو انجام داد. به هزار زور حمامت دادم و موهارو ازگردنت زدودم. ولی خوشگل و ناز و ملوس شدی منتظر عکسای جدی...
3 آبان 1391

در سیزده ماه و پنج روزگی

سلام بر بانوی خانه ام، رفیق تنهای ام و همبازی روزهایم، بهترین دوستم، دختر شیرین و دوست داشتنی ام. با تمام وجود و از صمیم قلب دوستت دارم، تمام وقتم را صرف تربیت،  آموزش، تغذیه، بهداشت، نظافت، پاکیزگی، رشد و بالندگیت مینمایم. امیدوارم در این راه خداوند همراه همیشگیمان باشد ...................................................................... عزیزم دیشب تقریبا ساعت ٣ بامداد بود که دیدم بیدار شدی و تمایلی به ادامه خواب نداری. تصمیم گرفتم، بریم تو اتاقت باهم بازی کنیم تا دوباره خواب سراغ چشمای قشنگت بیاد. بعد از اون باباایی بهت کلوچه دارچینی خوشمزه که از تهران آورده بود بهت داد. خیلی خیلی باح...
2 آبان 1391

سی ام مهر در محوطه...

سلام بر بانوی خانه ام که در این روزها درد زیادی رو متحمل میشه برای به دست آوردن مابقی مرواریداش بعدازظهر ازخواب ناز پاشدی، نق نق شروع شد، درد دندان امانت نداد، لباس بر تن خودم و خودت کردم و راهی محوطه شدیم، با هم تاب بازی کردیم، نظاره گر ورود و خروج اهالی مجتمع شدیم، کاش خونمونو با اتاق نگهبان معاوضه میکردیم،... هوا خنک بود. زمانی که درد داری بهترین راهش اینه که تو خونه نمونیم و بریم بیرون. عسیسم مخلوط آب پرتقالو لیمو شیرینو چند شبه برات شروع کردم. توی لیوان دودسته و نیدارخودت. چند روزی میشه که مکیدنو کاملا یاد گرفتی و خیلیم با نی نوشیدن علاقه داری یکشنبه 30 مهر ...
30 مهر 1391

اولین شب خیس پاییزی

امشب اسپندو به نیت دختر کوچولوم و تمامی اهالی واستاپ دود کردم که چشم بد ازمون دور بمونه امشب خدای کریم، اولین بارون پاییزیو بهمون هدیه داد. من عاشق بوی بارونم، بوی بارون روی خاک... دختر قرتی من، وقتی صدای رعد و برق میشنیدی، دستاتو تکون میدادی و میرقصیدی گمان میکردی موسیقی زنده داره از آسمان نواخته میشه !!!!!! ________________________________ نازنیم تا وارد آشپزخانه میشی سعی میکنی دمپایمون بپوشی و با زبون شیرینت میگی:" دمپایdompay " ________________________________ قبلا فقط میتونستی حلقه های هوشتو از جاشون بیرون بیاریو یه سمتت بزاریشون ولی اخیرا دیدم که دونه دونه بر میداری و روی هم میچینی صد البته که به ت...
29 مهر 1391

باغ جنت

امروز ساعت 6:30 پاشدم برات سوپ جیگر آماده کردم و رفتیم باغ جنت  همینکه خواستیم ناهار بکشیم شروع به ناآرومی کردی. منم قید خوردنو زدم و بردمت سرسره بازی. حسابی خسته شدی بعدشم گریه و ... تا اینکه خوابت برد از ترس اینکه بیدار شی مجبور شدم بیارمت خونه و فرارو بر قرار ترجیح دادم. خلاصه اینم از پارک رفتن این هفتمون، برعکس اینهفته خیلی شلوغ بودیم 4_5 خانواده، ولی نشد بمونم. ان شالله که دندونات به راحتی در بیان و درد نکشی و ناآرومی نداشته باشی آدینه ٢٨مهر سال١٣٩١ ...
28 مهر 1391

روز تولد سیزده ماهگیت...

این روزها خوش به حال منه چون تکه کلامت شده "ماما"، دایم میگی "ماما" منم میگم جانه ماما و قربون صدقت میرم. _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ تا بهت میگم مسواک بزن انگشت اشارتو میبری تو دهانت و ادای مسواک زدنو در میاری _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ تا میبینی دارم به دستم کرم میزنم تو هم تقلید میکنی و دستاتو بهم میمالی _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ قبلا بارها صدای اردکو برات گفته بودم ولی تکرار نمیکردی تا اینکه امروز دیدم اردک انگشتیتو برداشتی و داری میگی:"کواک کواک" _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ امروز بابایی عکسهایی که به لابراتور عکسباران سفارش داده بودیمو گرفت خیلی با کیفیت و خوب شده بود. _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ...
27 مهر 1391
1